لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب
جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد
(تحف العقول ، ص 251)
امام حسین علیه السلام فرمودند:
أیما اثْنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقة الىَ الجنّة
هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع شـود و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود
امام حسین علیه السلام فرمودند:
لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ الْمَخلـُوق بسَخَطِ اْلخـالِق
رستگـار نمی شود مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد
امام حسین علیه السلام فرمودند:
إنَّ شِیعَتَنا مَنْ سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ
بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است
(فرهنگ سخنان امام حسین ص/ 476)
امام حسین علیه السلام فرمودند:
لا یأمَن یومَ الْقیامَةِ إلاّ مَنْ خافَ الله فِی الدُّنیا
کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت
(مناقب ابن شهر آشوب ج/4 ص/ 69)
امام حسین علیه السلام فرمودند:
أَعْجَزالنّاسٍ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاء
عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند
امام حسین علیه السلام فرمودند:
اَلْبُکاءُ مِنْ خَشیةِ اللهِ نَجآةٌ مِنَ النّارِ
گریه از ترس خدا سبب نجات از آتش جهنّم است
(حیات امام حسین ج 1 /ص 183)
مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ
آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد.
(بحار الانوار ، ج 3 ، ص 397)
امام حسین علیه السلام فرمودند:
اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِِ
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.
(الدره الباهره ، ص24)
لا یأمن یوم القیامة إلا من خاف الله فی الدنیا.
هیچ کس روز قیامت در امان نیست ، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
(بحار الانوار،ج 4،ص 19)
لا أفلح قوم إشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق.
کسانی که رضایت مخلوق را به بهای غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.
(مقتل خوارزمی،ج 1،ص239)
من حاول اَمرا بمعصیة الله کان اَفوت لما یرجو و اَسرع لما یحذر.
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود .
(بحارالانوار،ج78،ص120)
من طلب رضی الناس بسخط الله وکله الله إلی الناس .
کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او را به مردم وا می گذارد.
(بحارالانوار،ج78،ص126)
امام حسین علیه السلام فرمودند:
من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک.
کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند
(بحار الانوار،ج75،ص128)
قتله گاه زینب
بگو ای دل ز جان من چه میخواهی
تو که از غربت و درد من آگاهی
تو با اینکه خبر داری ز احوالم
به آهت میزنی آتش مرا هر دم
ندارد چشمم از دست تو آسایش
ندیدم از غمت یک لحظه آرامش
من از خُردی تو را غرق به خون دیدم
جوابم یا حسین بُد هر چه پرسیدم
بیا یک امشبی با من مدارا کن
فقط یک دم تو زنجیر مرا وا کن
که بنشینم میان جمع یارانت
بگویم از غم حال پریشانت
نشان از خانه آن آشنا گیرم
که دیگر از غم هجرش ز جان سیرم
بپرسم راه دشت کربلایش را
ره صحن و سرای با صفایش را
نشان گیرم ز تل زینب و آتش
بپرسم حال زینب با یتیمانش
کجاست آن گودی و آن محشر کبری
کجاست آن قتله گاه زینب و زهرا ..........
یازهرا
هر فتنه که در وجود بر پا باشد سر منشأش از سقیفه پیدا باشد
با دست سقیفه باب ظلم جور بر روی همه جهانیان وا شد
آنروز که گشت حق حیدر غصب قتل حسن و حسین امضا شد
روزی که علی به خانه تنها ماند در کرببلا حسین تنها شد
عباس دو دستش از بدن افتاد آنروز که بسته دست مولا شد
واللّه برای شیعه عاشورا روزیست که در سقیفه شورا شد
با تیغ سقیفه پیکر اکبر اربا" اربا" به پیش بابا شد
با سنگ سقیفه خون ثار اللّه چون آب وضو روان به سیما شد
با چوب سقیفه در میان طشت آزرده لب عزیز زهرا شد
با دست سقیفه چشم آل اللّه دریا ز عطش کنار دریا شد
با تیر سقیفه طفل شش ماهه قربانی راه حق تعالی شد
با نار سقیفه شعله آتش از خیمه اهل بیت بر پا شد
میثم به خدا قسم از آن شورا پیوسته ستم به آل طاها شد
آنروز حسین را فدا کردند لب تشنه سر از بدن جدا کردند
یا حسین
اینجا قدم قدم ، همه پیچیده بوی تو
بوی نگاه زینب و بوی گلوی تو
شنهای شعله ور شده را لمس می کنند
انگشت های القمه در جستجوی تو
اسلام را قدم زده ای سوی کفرشان
کفار قبل از این که بیایند سوی تو !
تو ماندی از زمین و نماندی از آسمان
خون از گلوت رفت و نرفت آبروی تو
من دارم آب می شوم از شرم ؛ آن زمان ـ
حتی نبوده آب برای وضوی تو
جز آسمان برای تو جایی نمانده بود
آنجا که کفر می وزد از چارسوی تو ...
عمو جونم!
عمو جونم تا تو بودی سر وسامونی داشتیم
تا تو رفتی دل پر خونی داشتیم
آی اهل عالم بدونید عمویی دارم
نمیدونید که چقدر مهربونه
قامتش تا کهکشونه لباسش رنگین کمونه
توی چشمای قشنگش هزار هزار آسمونه
مهربونه مهربونه مهربونه مهربونه
وقتی شبا خواب ندارم روی شونش سر می زارم
تا که خوابم ببره آروم آروم
تو گوشم شعر محبت می خونه
وای که چقدر مهربونه
شونه هاش بالاتر ازهر چی بلندی روی زمین
عمو جونم می گه ای فرشتهِ روی زمین
راه نرو خسته می شی روی شونه هام بشین
روی دوش عمو جون همهِ دنیا رو بین
از تو چشماش می خونم که چقدر دوستم داره
از تو چشمام می خونه که چقدر دوستش دارم
به خدا مهربونه به خدا مهربونه
اگر من تب بکنم ، تاب نداره
اگر خار تو پام بره ، خواب نداره
فکر می کنم عمو جونم اگر که با ما نباشه
خدا اون روز رو نیاره خدا اون روز رو نیاره
هر چی ازش میترسیدم خدایا اومد به سرم
عموجون رفت آب بیاره خبرش اومد به حرم
عمو جونم با تو دنیامون قشنگه
عموجونم بی تو دلها تنگ تنگه
عموجونم با تو مثل غنچه بودم
عموجونم بی تو یک یاس کبودم
عموجونم چرا چشـمات روی هـم بسـته می شه؟
زبونم لال، نکنه گوشت از صدای من خسته می شه؟
حق داری اما من نمی خواستم که بره
خاری به پای تو عمو من به فدای تو عمو
عمو جونم تا تو بودی غم نیومد!
عمو جونم تا تو رفتی ماتم اومد!
عمو جونم تا تو بودی دشمنامون می ترسیدن
تو که رفتی چشمت رو دور می دیدن
ماها گریون بودیم و اونا همه می خندیدن
عموجون تا تو بودی چاره داشتیم
عموجون کی لباس پاره داشتیم؟
عموجون تا تو رفتی ما همه بی چاره شدیم
دنبال زینب همه آواره شدیم بی گوش و گوشواره شدیم
\عموجونم تا توبودی غم نداشتیم
تو رو داشتیم مثل بابا دیگه چیزی کم نداشتیم
تو که رفتی سر به صحراها گذاشتیم
پا برهنه روی خارها پا گذاشتیم
عموجونم چرا از داغت نمردم؟!
عموجونم به خدا من آب نخوردم!
عموجونم بی تو سامون نداریم مثل زینب جون نداریم
وقتی که چشمام روی هم بسته می شه
وقتی دلم از زمونه خسته می شه
یاد قدیما می کنم عقده هامو وا می کنم چشمامو دریا می کنم
یادش بخیر با بچه های کوچمون با چادرای مادرامون
گوشه یک پیاده رو...
یاد محرم کرده بودیم فکر حرم کرده بودیم
همه پیرن مشکی به تن سینه و زنجیر می زدن
یه قلب کوچک تو سینه مست و خریدار حسین
نوشته بود رو پرچما عباس علمدار حسین (علیهما سلام
اگه یـــــه روزی پـــــــا بـــــــده زیــارت حریـــم تـــو
اگــه یــــه روز مهمــــون بشــم به سفـره کریم تـو
میــــام بـــه پیش گنبــدت نعـــره هـوهـو مــی زنم
پایین پـــا با احتــرام خــــم شــده زانــو مــی زنــم
اگه یه روز قسمت بشه بیـــام تـــو بین الحــرمیــن
یک طرفم سقای عشـــق یک طرفم امـام حسـین
همون وسط داد میزنیم با بچه ها شور می گیریِِـم
اینقدر میگیم حسین حسین تا که همون جا بمیریم
حریـــــم کربـــــلای تــــو کعبـــه عشـــق و امیــده
به غیر بین الحرمین هیـــچ جـــا بهـــم حال نمیـده
بـــه روز عاشـــــورا خـــدا به تربـــت آقـــام نوشــت
یــه ذره از خـــاک حسین می ارزه به همه بهشت
خـدا نیـــاره اون روز رو کـــــه از حسیـــن دل بکنـم
برم به یـک جــای دیگـــه غیــر اونـــو جـــار بــزنــم
پیـــش خــودم میگـــم حسیـــن منــو رهــا نمیکنه
از تــوی هیئـــت خــودش آقــــام جــــدام نمیکنـــه
اگه بخوای تو حسرت کـرب و بـــلات مـــن بمیـــرم
میـرم به پیش دختــرت از بی بی ویـزا می گیـــرم
میگـــم منـــو راهـــی کنـــه بیـــام به بین الحرمین
به جای اون داد بزنم بگـــم حسین حسین حسین
او قول داده بود که لیلا نمی رود
دل بسته است بی من از اینجا نمی رود
او گفته بود آدم و حوّاش می شویم
سوگند خورده بود که فرداش می شویم
او قول داده بود که موسی رفیق ماست
عیسی شهود پاکّی دامان ما دوتاست
ایوب را به خا طر ما آفریده است
کشتیّ نوح را طرف ما کشیده است
ترسی نداشتیم که از بت پرست ها
مردی تبر به دست فرستاد پیش ما
او قول داده بود فقط عاشق منی
علم منی شعور منی منطق منی
آخر خداست هر چه بخواهد چه خوب ، بد
بی اذن او که رود به دریا نمی رود
اما عجیب رود به دریا رسید ورفت
بر صورت زمخت زمین پا کشید و رفت
فردا رسیده است تو رفتی بدون من
حالا تویی که تشنه ترینی به خون من
فردا رسید آدم و حوا تمام شد
« لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
دیگر تمام شد گل سرخم تمام شد »
موسی عصاش را سر ما ها شکست ورفت
با هر دو دست زد سرمان را شکست ورفت
وقتی که دید کار من و تو نمی شود
از روی عرشه نوح خودش را به خواب زد
ایوب بر خلاف همیشه خودش را به خواب زد
آتش کشید در من و باران نزول شد
قوم یهود بود سراسر شلوغ بود
عیسی زبان گشود که لیلا دروغ بود
موسی عصای معجزه اش را غلاف کرد
دیشب خدا به ضعف خودش اعتراف کرد
دیگر خودم به جای خدا خالق توام
از این به بعد مثل خدا عاشق توام
: اقراء به نام هر چه نمیدانی ازغزل
لیلای من نگو که پشیمانی از غزل
اقراء به نام لیلی و مجنون که قرن هاست
تمثیل های واقعی اشتیاق ماست
لیلا تو اولین زن مبعوث عالمی
چشم حسود کور تو ناموس عالمی
از ابرها بخواه که باران بیاورند
حالا بلند شو همه ایمان بیاورند
از سرزمین ابرهه تا فیل می وزد
از روشنای چشم تو انجیل می وزد
حالا حجاز دامنه ی روسری توست
این سرزمین بچّگی و مادری ی توست
با پیروان واقعی ات خالصانه باش
تبلیغ عشق کن غزلی عاشقانه باش
بیت المقدس تو همین چشمهای توست
عشق آفریدگار تو هست و خدای توست
دور خودت بچرخ و خودت را طواف کن
دور لبان صورتی ات اعتکاف کن
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا شریک لبت جز من و خودت
لبیک لا………………………………
روی تخت سبز مخمل می نشیند گل پری
عاشق است از خنده گل می آفریند گل پری
گاه گاهی مثل یک ماهی که می افتد به دام
زیر تور سبز پو لک می نشیند گل پری
عود و اسپند و حنا و لاله و قرآن و شمع
لاله را از ان میان بر می گزیند گل پری
یار مبارک .../ نه ؛همین جا یک دم از خود می رود
می رود در آینه خود را ببیند گل پری
من وکیلم ؟ بار سوم نیز می پرسند از او
رفته است از باغ روًیا گل بچیند گل پری
سفره اش یک ماه کم دارد که آنهم مادرست
کاش می شد خنچه را از نو بچیند گل پری
قبله کمی متمایل به چپ
آمد درست زیر شبستان گل نشست
دربین آن جماعت مغرور شب پرست
یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت...
حالا درست پشت سر من نشسته است
این بیت مطلع غزلی عاشقانه نیست
این سومین ردیف نمازی خیالی است
گلدسته اذان و من های های های
الله اکبر و انا فی کل واد ... مست
سبحان من یمیت و یحیی و لا اله
الا هو الذی اخذ العهد فی الست
(یک پرده باز پشت همین بیت می کشیم)
او فکر می کنیم در این پرده مانده است
...................................................
عسل سلام...اشهد ان لا اله... تو
با چشمهای سرمه ای...ان لا اله ...مست
دل می بری که...حی علی ...های های های
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
بالا بلند!عقد تو را با لبان من
آن شب مگر فرشته ای از آسمان نبست
باران جل جل شب خرداد توی پارک
مهرت همان شب..اشهدان..دردلم نشست
آن شب کبو .. (کبو).. کبوتری از بامتان پرید
نم نم نما (نما) نماز تو در بغض من شکست
سبحان من یمیت و یحیـــــــــــــی و لا اله
الا هو الـــــــــــــذی اخذ العهــــد فی الست
سبحان رب هر چه دلم را ز من برید
سبحان رب هر چه دلم را ز من گســــست
سبحان ربی الــ... من و عسل .. بحمده
سبحان ربی الــ ... من و عسل دلش شکست
سبحان ربی الــ... من و عسل به هم رسیــ...
سبحان تا به کی من و او دست روی دست؟
زخمم دوباره وا شد و ایاک نستعین
تا اهدنا الــ ... سرای تو راهی نمانده است
مغضوب این جماعت پر های و هو شدم
افتادم از بهشــــــــــــت بر این ارتفاع پست
***
(یک پرده باز بین من و او کشیده اند
سارا گمانم آن طرف پرده مانده است)
*************************************
آهی کشید غمزده پیری سپید موی
افکند صبحگاه در آینه چون نگاه
درلابلای موی چو کافور خویش دید
یک تار موی سیاه
****
در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.
در خاطرات تیره و تاریک خود دوید .
سی سال پیش نیز در آینه دیده بود
یک تار موی سپید ...
****
در هم نشست چهره ی محنت کشیده اش
دستی بموی خویش فرو برد و گفت :
(( وای ))
اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان
بگریست های و های...
*****
دریای خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره ای که به روی آینه می چکید
در کام موج ضجه ی مرگ غریق را
از دور می شنید
*****
طوفان فرو نشست ولی دیدگان پیر
میرفت باز در دل دریا به جستجو
در آبهای تیره اعماق خفته بود
یک مشت آرزو ..... !
**************************************